مشکین شود چو باد بزلف تو بگذرد


عاشق شود کسیکه بروی تو بنگرد

بر غالیه بماند بر عارض تو باد


گاهش برو بمالد و گه باز بسترد

گر پشت یابد از رخ تو لاله بشکفد


وز بیم غمزگان تو نرگس بپژمرد

نیرنگ جادوانه و ارتنگ چینیان


هر شب بنزد چشم و رخ تو که آورد

و آن صد هزار حلقۀ مشکین پر شکن


هر ساعتی بگرد گل تو که گسترد

چشم تر است مایۀ نیرنگ و دلبری


نرگس ندیده ام که بنیرنگ دل برد

طبعی بر آن دو زلف تو چندان گره فتاد


کش مرد هندسی بدو صد سال نشمرد